12/13/10

درد است دشمن پرستی، درد است!


حسین را آزاده می‌دانند، آزاده‌ای که آزادگی را تنها در نجات دین جدش می‌دید، آزاده‌ای که برای دفاع از ستمدیده هرگز حرکت نکرد، بلکه برای رسیدن به قدرت و دفاع از آنچه که جلوگیری از بیراهه رفتن اسلام نامیده بود، اسلحه به دست گرفت و جنگید. حسین را آزاده می‌نامند، آزاده‌ای جنایت‌های پدرش و اسلاف پدرش را در حق هم‌میهنان ما دیده بود. نمی‌دانم آیا می‌دانید که بسیاری از زنان و مادران و خواهران ما را بعنوان ملک یمین(کنیز) بین خودشان تقسیم نمودند و حسین قهرمان نیز از این تقسیم بی‌بهره نماند، دختر یزدگرد را که از خانواده‌اش جدا کرده و به اسارت گرفته بودند را به این به اصطلاح رادمرد تاریخ بخشیدند، آن هم به دلیل خوش خدمتی پدرش؛  ما ایرانیان عادت داریم که همه چیز را به خود بچسبانیم و این  جنایت حسین و ظلمی که در حق دختر پادشاه کشورمان انجام داده را با افتخار می‌پذیریم! (1) من به خاطر کسی بگریم که 1400 سال پیش برای دفاع از عقیده‌ی جنایت‌پرورش و رسیدن به قدرت، شمشیر به دست به سوی مرکز حکومت گام برداشت؟
 نمی‌دانم جنایت استخر را خوانده‌ای یا نه؟
 نمی‌دانم! آیا می‌دانید که چه بر سر پدران، مادران، برادران، خواهران، دختران و پسران ما آوردند؟
اگر به رادمرد تاریخی افتخار کنم، به آن فیروز نهاوند می‌بالم که نتوانست تحمل دیدن دست به غل و زنجیر کشیده‌ی فرزندان ایران را داشته باشد و انتقام این خون‌های به ناحق ریخته  و دستان به بند کشیده شده از رهبر و داماد این به اصطلاح جوانمرد تاریخ را گرفت.(2)
آیا چنین نیست که وی نیز از همان فرش تکه تکه شده‌ و به یغما رفته‌ی کشورمان بهره‌ای برده بود؟ اگر حسین و پدرش ایرانیان را دوست می‌داشتند، چرا در قتل عام استخر دست داشتند؟
درد است، دشمن پرستی! درد است!   
 ==========================================
(1)    شیخ صدوق درباره‌ی مادر سجاد  می‌گوید: سهل بن قاسم نوشجانی می گوید که امام رضا  در خراسان به من گفت: بین ما و شما خویشاوندی هست. گفتم: این خویشاوندی چیست؟ گفت: هنگامی که عبدالله بن عامر بن کریز خراسان را فتح کرد، دو دختر از دختران یزدگرد - پادشاه ایران - را یافت و آنان را پیش عثمان بن عفان فرستاد. عثمان بن عفان یکی از آن دو را به امام حسن و یکی را به امام حسین  بخشید. این دو دختر پس از زایمان، وفات کردند.( عیون اخبار الرضا/ جزء دوم/ ص 128؛ ویرایش سید مهدی حسینی لاجوردی)
البته در برخی از روایات دختر یزدگرد در زمان عمر به کنیزی گرفته می‌شود. که بعید به نظر می‌رسد زیرا او او در آن زمان پسری 10 الی 11 ساله بوده است.
(2)  هنگامیکه اسیران نهاوند را به مدینه می‌آوردند، فیروز ایستاده بود و به اسیران می‌نگریست، کودکان خردسال را که در بین این اسیران بودند دست بر سرهایشان می‌کشید و می‌گریست و می‌گفت عمر جگرم را خون کرد، می‌گویند او قبل از اسلام به اسارت روم افتاده بود و سپس مسلمانان او را اسیر نمودند.
نوشته‌اند این فیروز برده‌ی مغیره بن شعبه بود. بلعمی گوید: که درودگری کردی و هر روز مغیره را دو درم دادی. روزی این فیروز سوی عمر آمد و او با مردی نشسته بود؛ گفت: یا عمر! مغیره بر من غله نهاده است و گران است و نتوانم دادن، بفرمای تا کم کنند. گفت چند است؟ گفت روزی دو درم(سکه‌ی نقره). گفت: چه کار دانی؟ گفت: درودگری دانم و نقاشم و کَنده‌گر و آهنگری نیز دانم. پس عمر گفت: چندین کار که تو دانی  دو درم روزی نه بسیار بود؛ چنین شنیدم که تو گویی من آسیا کنم بر باد که گندم آس کند. گفت آری! عمر گفت: مرا چنین آسیا باید سازی. فیروز گفت: اگر زنده باشم سازم ترا یک آسیا که همه‌ی اهل مشرق و مغرب حدیث آن کنند و خود برفت. عمر گفت این غلام مرا به کشتن بیم کرد....( دوقرن سکوت نوشته‌ی دکتر عبدالحسین زرین‌کوب)

No comments: