6/21/10

جناب سروش! از عقل گوئی و خدا و خرد را یکجا کنی؟

نامه‌ی خرداد یکهزار و سیصدو شصت و نه شما را به مقام عظمای ولایت همه خواندیم. نگارشی پرنگار بود. نیشی به میخی زدید و تقه‌ای به نعلی، از الله استعانت جستید تا نایب ولیش را رها کند و دامن مردم گیرد؟؛ ایده‌ات خطیر است! مگر نه اینکه الله امر به طاعت ولی خویش را واجب فرموده و به خلف طاعتش مزید کفر که هم کالانعامند و بل هم اضل؛ کفر و کافری را مستورانه نکوهش می‌کنی تا دل مسلمین را بدست آری و جماعت کافران را رنجور، بهر محو چاهی گودی می‌کنی. نشان از فکر روشن در وسع دید است و نگرشی ژرف به گیتی که ملأئی است از خرافه، و البته تو پنداری که خرافه نیست و بشر را عقلی است ناقص و هوشی است باطل و طاعت خدائی واجب، قرب امرش اعتلای فضیلتی است دنیوی و اجری است اخروی، که قرین حوری و غلمان نعمی است از نعمات بی‌کران او.

از اندیشه گوئی و القای جهل کنی؟ سخن از دانش غرب گوئی و آدم را ابوالبشر دانی؟ از عقل گوئی وخدا را و خرد را یکجا کنی؟ و نیک می‌دانیم که خرد و خدا یکجا نگنجند.

کوشش می‌کنی که زیرکانه باور خویش را حقیقتی پنداری و می‌دانم که نقش تفکر تو و امثال فرنگ رفتگانی مانند شما بسیار مخربتر از خامنه‌ای هستند، او جلادی است و جلادی‌اش را عیان کند و شما جلادپروری را موزیانه پرورش می‌دهی.

فرزند رنجور ایران

No comments: